• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    يک شب ديگه خواب ديدم سر کوچه خانه پدريم هستم که توي اون کوچه خانه خودمون بود شب بود وماه درآسمان ديده ميشد روبروي کوچه ما کمي اونطرفتر سمت راست من ساختمان بلندي بود ويک روحاني روي بام اون خونه ايستاده بود که قدبلند وهيکل درشتي داشت تقريبا مثل همون ساختمان حس ميکردم خيلي آدم خوب و پاکيه ودر حد پيامبرا بود ناگهان سقوط کرد و افتاد که البته روز بعد شنيدم پيش نماز محلونو بيرون کردند وبعداز مدتي دوباره عذر خواي کردند و آوردنش يک شب ديگه خواب ديدم رفتم آرايشگاهي که توي بيداري چنين جايي نبود نشستم ميخواستم صورتمو آرايش کنم نمازم داشت قضا ميشد خجالت مي کشيدم که براي نماز بلند شم وبرم چون آرايشگر اصلا ازمن انتظار نماز خواندن نداشت به هر حال بلند شدم وکرم صورتمو اونجا گذاشتم و رفتم وگفتم که ميخوام نماز بخونم برميگردم بعد پيش خودم فکر کردم که ديگه دير شده به مراسم نميرسم شوهرمم که الان نيست پس براي چي آرايش کنم وبه آرايشگاه برنگشتم جالب اينجاست که بعد چند روز مشابه اين اتفاق دربيداري برام افتاد که متاسفانه بعد از قضا شدن نماز ياد اين خواب افتادم