• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    شب 19 فروردين خواب ديدم رفتم خونه مامانم که قابلمه خودمونو بيارم قابلمه رو که برداشتم وميخواستم بيام بالا براش مهمون رسيد گفتم واي چي شد نعوه خالم که اسمش سميه هست وقيافه متوسطي داره با فاميلهاي همسرش بود همسرش رو درست توي خواب نديدم ولي انگار يه شکل ديگه بود بعد ميبينم خونه ما هستند وهنوز ايستاده بودن ويک يکي ميومدند يک روحاني جوان هم باهاشون بود ويک خانمي که فکر ميکنم حامله بود خيلي شبيه خود سميه بودند من ميگم احتمالا اين خانم خواهرشه ميگن نه عروس نميدونم عموي شوهرش و يا چيزي شبيه به اين بود همون شيخ و خيلي هاشون شبيه خودش بودند بعضي از مردهاشون کمي قيافشون امروزي تر به نظر ميومد يه خانم پير هم اونجا سنت راست من نشسته بود که به نظر اخمو وبداخلاق ميومد ميخواستند برن من همين جوري تعارف کردم بمونند گفتند ميخوان يه سر هم خونه مادرت بزنيم بعضياشون که انگار حرفي نداشتن بمونن اون خانم پير با اشاره ميگفت بريم و اون موقع کمي ازش خوشم اومد