وبلاگ :
رويابين
يادداشت :
لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
نظرات :
88
خصوصي ،
151
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
فايفا
سلام امروز 26 فروردين خوابي ديدم وقتي بيدار شدم درحالي که داشتم خواب ميديدم ساعت 7 بود ديدم چند مدل خوراکي هست که من يکيشو از بقيه بيشتر دوست دارم که يدفعه بچه ها ميريزن سرش و شروع به خوردن ميکنن من توي اشپزخونه اي هستم پسر وسطيم ظرفشو از همون خواکيا کرده بود و از همون که من دوست داشتم نميدونم ته ديگ بود يا چيزي مثل اون توي بشقابش بود من که خيلي حريص بودم که خودم از اونا بخورم يواشکي بهش ميگم از اينا برنداريد وميره جايي پنهان ميکنه ميرم ميبينم جايي شايد زير کرسي بود اونجا گذاشته و مادرشوهرم برداشته وداره ميخوره ميگه قند هم دارم ولي اينارو خيلي دوست دارم وپدرشوهرم هم پيشش نشسته بود بعد من براي خودشيريني ميگم خوب اگر طوري بشه زنگ ميزنيم دکتر بياد براي همين شمارشو داده بعد وقتي که مادرم نشسته بود ميگم خوبه گفتم دکتر براي همين شمارشو داده خيال مادرم راحت ميشه که فقط براي مريضي خودش شماره نداده کلي هست وشايد اگه فکر ميکرد فقط مخصوص خودش داده فکر ميکرد مگه حالش چه جوريه که اورژانسي بايد به دکتر زنگ بزنيم و در واقع براي اين چيزايي که نوشتم خيالم راحت بود و در واقع همه اينارو توي دلم نگفتم عقيدم اين بود