• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : روياي 40
  • نظرات : 3 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    با سلام پارسال خواب ديدم خانه پدريم رفتم و مي بينم پرنده اي زيبا و کوچک باچشمان زاغ جلوي در بابام اينا روي هوانشسته بله روي هوا نشسته و4ساله که منتظر منه همه همسايه ها از پرنده خوششون ميومد واز اين که نسبت به پرنده بي احساس باشم خجالت مي کشيدم براي همين با دست يه ناز کوچولوش کردم و وارد حياط شدم همان طرف در توي حياطمان که در بالا گفتم ايستاده بودم و يک پرنده زيبا در دست داشتم که از اون پرنده بزرگتر بود وپيش خودم ميگم خوبه اين همان چيزيه که ميخواستم لطفا تعبير کنيد با تشکر