• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    حدود 7 سال پيش خواب ديدم پدرم که اون موقع مرحوم شده بود شام و ناهار خونه ما مياد انگار مادرم مسافرتي جايي بود يک بار که ديدم باعجله داره از راه پله پايين ميره بهش ميگم بمون فکر ميکنم ميگم براي ناهار بمون ميگه نه ميخوام برم بيمارستان ملاقات ميگم مامان بيمارستانه ميگه نه (صبح زود همون روز به ما خبر دادند پدر بزرگ هممسرم بيمارستانه که بعد سه روز هم فوت کرد)