• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    امروز شب نوزده فروردين خواب ديدم پيامبران يکي يکي از کوه بالا ميرن وجوان هستند وقتي پايين ميان ميبينم پير شدند انگار پدر شوهرم هم اونجا بود بعد مبينم من وهمسرم سر اينکه مادر کدممون خوشگلتر وبا کلاس تر بحث ميکنيم من ميگم مادر من جوان بود باکلاس و خوشگلتر بود عکسشو ميارم نشون ميدم بعد پشيمون ميشم که چرا اين عکسو نشون دادم اينجا خيلي جوان نبود بعد خودش هم مامانمو تو اين سن ديده بود الان فکر ميکنه جوانياش همين جوري بود فکرميکنم دنبال همين خواب بود يا خواب ديگه که من و همسرم هردو همسران ديگه اي داشتيم همسرم وهمسرش سفره کوچيکي مثل سفره دونفره انداخته بودند وپسرم مياد که سفره ما رو کنار سفره اونا بندازه هنوز روي زمين ننداخته بود با عصبانيت ميگم اينجا ننداز ببر اونطرف بنداز مثلا اينا اينطرف هال بودند وما ميخواستيم اونطرف هال جلوتر بشينيم در ضمن ميديدم همسر شوهرمو تقريبا خودم انتخاب کردم اول ميخواستم خانم همسايمون که تهران همسايه بوديمو انتخاب کنم بعد احساس ميکنم که از من سر هست و شايد بعدا شوهرم به من خيلي فکر نکنه و رنج نکشه