• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    امروز 20 فروردين اين خوابارو صبح ساعت يک ربع به 7 که بلند شدم نوشتم وبعداز ظهر که شروع به خوندن کردم تعجب کردم که کي اين خوابو ديدم که اصلا يادم نيست وکم وبيش چيزايي يادم اومد خواب ديدم جايي روي سرسره هستيم که برف هم روش نشسته بود روي نرده هايي که ازش بالا ميرفتيم برفشو کاملا يادمه خانمي اونجا بود با هم صحبت ميکرديم وبه شوخي به مادرشوهرش ميگفت مادرزن مادرشوهرش و همسرش هم اونجا بودن ونميدونم همسرش چي بهش ميگفت