• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    امروز 9 ارديبهشت خواب ديدم جايي شبيه به حياط مدرسه بود چندنفر به ديوار تکيه داده بوديم من چادر سرم بود وروبروي ما چند رديف خانم و پشت اونا چند رديف آقايون نشسته بودند نميدونم روضه يا نوحه ميخوندند يا هر چي بود مراسم مذهبي بود ساق پام پوشيده نبود و جلوي خانوما به خودم مي باليدم يکدفعه اون بخش از مراسم که تموم ميشه يکدفعه به خودم ميام ميگم واي ما ايستاده بوديم و اقايون و بقيه نشسته بودن حتما پام معلوم بود خيلي ناراحت ميشم باز پيش خودم ميگم نه اينجور مواقع عادت دارم که ناخودآگاه خودمو با چادر بپوشونم حتما پوشيده بودم وگرنه متوجه ميشدم بعد ميبينم طرف راست من دونفر در گوش مردي چيزي ميخونن که نوحه يا از اين قبيل بود بهش ياد ميدادند که بعد اون بخونه يکي طرف راست و يکي طرف چپش بود و اون آقايي که ميخواست ياد بگيره وسط حالت قوز کرده و خيلي کوتاه کرده بود خودشو و هر سه نشسته بودند باخودم ميگم چرا اينا اومدند اينجا نشستند و تو گوش اين ميخونن خوب اون اقا بلند ميشد بره پيش اينا که يادش بدن که متوجه ميشم اون اقايي که ميخواست ياد بگيره فلجه