• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : چرا رؤياهايمان يادمان نمي ماند؟
  • نظرات : 18 خصوصي ، 5 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + کاپيتان 
    امروز صبح,بعد نماز صبح فکر ميکنم,
    خواب ديدم که دارم يه فيلم نگاه ميکنم...نه اينکه تلويزيون جلوم باشه...ماجرايي که اتفاق ميافتاد رو ميديدم و صداي خودمو ميشنيدم که مثلا ابراز تاسف يا خوشحالي ميکنم و با کسي که مثلا کنارمه صحبت ميکنم.مثل وقتي که ادم رفته تو بحر فيلم و ديگه اطرافشو نميبينه.از اين جا يادمه که تو فيلم ديدم يه پسر جوون کف پياده رو افتاده و صورتش خونيه...انگار از بالاي ساختمون خودشو پرت کرده بود پايين...به اوني که کنارم بود گفتم:أأأأأ...پسره هم خودکشي کرد!!!(تو فيلم کسي فکر نميکرد اين شخصيت متين و ارام دست به خودکشي بزنه)بعد يک لحظه ياد يه ماجرايي افتادم و به اين فکر رفتم که شايد صحنه سازي باشه و درست همين لحظه خودمو جاي اون پسر ديدم...(ولي پسر بودم...يعني ميدونستم اون چهره ي غريبه منم و خودمو ميديدم) دو نفر مرد اومدند کنارم و رو به مردم که کنارم جمع شده بودند گفتند که بياييد بلندش کنيم برسونيمش بيمارستان...منو گزاشتند پشت ماشين ولي به حالت نشسته...بعد خودشون دو تا جلو نشستند...کمي جلوتر که از مردم دور شديم...يا شايدم لاي جمعيت بودند...دو نفر ديگه رو هم سوار ماشين کردند...هر 4 تاشون برام اشنا بودند(افراد حقيقي در زندگيم نبودند ولي تو اون ماجرا انگار ميشناختمشون) و تازه فهميدم که اينا نقشه بوده تا بي سر و صدا به هواي بردن بيمارستان منو بدزدند و کسي هم در ابتدا مشکوک نشه.انگار کلي دارو بهم داده بودند که نتونم فرار کنم...منم منتظر بودم که کمي حالم بهتر شه تا تو يه فرصت مناسب در برم...ولي خيلي مراقبم نبودند و نگران فرار کردنم نبودند..انگار داشتند خيلي جدي انجام وظيفه ميکردند .يک لحظه ديدم رو صندلي کنار راننده نشستم و سرمو گرفتم ...گيج ميرفت (تو خواب يهو موقعيت ادم عوض ميشه)بعد منو بردند تو يه خونه اي ...مادرم هم به نظرم اونجا بود...و اصلا جو خشن و ناراحت کننده اي نبود .حالم کمي بهتر بود داشتم فکر ميکردم چطور فرار کنم ولي از طرفي دلم واسه کسايي که ميخواستم از دستشون فرار کنم ميسوخت.ميدونيد چه حسيه؟ادم هاي بدي بودند که بدي نميکردند...!!!
    و از خواب بيدار شدم