جنسیت: زن
سن: 22
تو اتاق نشسته بودم. داشتم امتحانی که فردا داشتم رو میخوندم. کلی کتاب و جزوه و . . . جلوم بود. اتاقم خیلی شلوغ بود که گفتم یه ذره استراحت کنم. بعد دوباره شروع به خواندن کنم. تکیه داده بودم به تختم. همینجور تو فکر بودم که یهو تو فکرم اومد که چند روز دیگر سوار ماشین بنز میشم. آخه قراره که رابطهای رو با یکی از افراد خونواده شروع کنم که اون فرد صاحب بنز است. که یهو این فکر تو ذهنم اومد و دوستی و و . . .
موضوع مطلب :