جنسیت: زن
سن: ؟
بار دیگه خواب دیدم خانه پسر عموم مراسمه شاید نامزدی دخترش یا چیزی مشابه این بود من اونجا منتظر وسیله ای برای برگشتن بودم که خوابم برد وقتی بیدار شدم انگار نمیتونستم وسیله بگیرم پیاده راه افتادم برم خونه راه طولانی شده بود کنار یه دیوار سربازها میدویدند و منو تعقیب میکردند ازدست آنها فرار کردم جایی رسیدم که چندتا زن وچند تا کودک بودند احساس خوبی نداشتم وبه شدت احساس تنهایی میکردم وانگار که اون آدما رباط بودند وهیچ ارتباط عاطفی نمیشد برقرار کنم جایی که من بودم خارج از شهر وخیلی از خونمون دور بود پیش خودم گفتم اون موقع که من خوابیدم خدا کنه این خواب باشه که دارم میبینم وخودمو سرزنش میکردم که اگه من حجاب بهتری داشتم الان باید توی باغهای بهشت باشم نه اینجا خیلی نگران پسر کوچکم بودم گاهی مثل پرده ای که باز بشه اونو وسط بازار میدیدم که مثل توی خونه سر سفر نشسته بود
موضوع مطلب :