جنسیت: مرد
سن: 24
من و همسرم و مادرخانمم قرار بود بریم واسه من شلوار لی بخریم. برای سوار شدن ماشین تاکسی یا اتوبوس من اول اشتباه بردمشون یه خیابون دیگه، بعد برگشتیم به راه درست. (کنار خیابان آهنگ در واقعیت درختکاری شده و مثل جنگله). من دیدم که توی اون درختها یه بوفه هست. رفتم یه چیزی بخرم که بخورم که نمیدونم بهخاطر صندلی یا چیز دیگهای من با کسی دعوام شد. کمکم متوجه شدم که اونها از نزدیکترین دوستان من هستند که اتفاقا یکیشون 4 سال پیش فوت کرده. بعد بهخاطر اینکه چاقوکشی کرده بودم از پلیسها فراری بودم. توی پیادهرو چهار دست و پا راه میرفتم که تراول 50000 تومانی پیدا کردم. همینطور که میرفتم چندتا سکه 500 تومانی و . . . پیدا کردم. خوشم اومد و باز دنبال پول میگشتم با این که به خودم یادآوری میکردم که زشته اگه کسی از آشناها منو با این حال ببینه ولی باز گشتم و باز پول و یک تراول دیگه پیدا کردم و ...
موضوع مطلب :