سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رویابین
جامع ترین بانک اطلاعاتی خواب و رؤیا
به رؤیابین، جامع ترین بانک اطلاعاتی خواب و رؤیا خوش آمدید

جنسیت:زن

سن: 29

خواب دیدم که روی تخت توی خونه مادر بزرگم خوابیده بودم .مامانمم پایینِ تخت خواب بود. زلزله ی خفیفی شد.سرم روبلند کردم و دیدم مامانم داره دور و بر و وسقف رو نگاه میکنه.گفتم زلزله شده .مامان پاشد و رفت کنار درِ رو به حیاط که توریش بسته بود.یه دفعه گفت کلید.کلید رو به در دیده بود.گفتم خوب پس بهتره درو باز کنی بریم بیرون.شوهرمم بود .همه باهم رفتیم بیرون.زلزله دوباره شروع شد اما من تو خواب حسش نمیکردم.دو ردیفِ عمودی آجر از دوطرفِ در ِ روبه حیاط کَنده شد و معلق جلو عقب میشد. ما روی حیاط بودیم مامان گریش گرفت و گفت من دیشب یه همچین خوابی دیدم و خیلی با ناراحتی و بغض سرش رو تکون داد. بعد از زلزله شوهرم رفت به طرف دیوار و زد به دیوار و گفت ببینید هیچیش نشد. ولی سنگ ها و چند تا آجر ریخت پایین رو بدنش ولی هیچیش نشد. منم داد میزدم و با التماس ازش می خواستم نزدیک نره.مردم دورِ دیوار خرابه جمع شدن .دختر عمم بهم زنگ زد و گفت تو اخبار گفتن اگه بارونی برفی نیاد ما قول میدیم که چیزی نمیشه ودیگه زلزله نمیاد، ولی تو آپارتمان ها نرین .من کف دستم رو ،رو به آسمون گرفتم و دیدم داره برف میباره. خیلی وحشت  کرده بودم/حس وحشت /نا امیدی/ترس /گریه میکردم.دیدم آب داره بالا میاد. وسایل خونه مادر بزرگم رو (که انگار تو خوابم به مسافرت رفته بودن) رها کردیم و رفتیم که وسایل ضروری رو برداریم و بریم خونه مامان اینا که همکف بود. آسمون ابری وتیره بود، انگار آخر دنیا بود. اومدیم بریم که مهمون رسید و من عصبانی شدم، چون میخواستم زودتر برم. تو یه اتاق نشستیم. و این لحظه از خوابم خونواده شوهرمم بودن.من و مادر شوهرم گریه میکردیم از ترس. بعدش من وشوهرم رفتیم خونه مامان اینا و من از خواب بیدار شدم و کلی گریه کردم.




موضوع مطلب :

یکشنبه 91 اردیبهشت 17 :: 6:19 عصر

جنسیت: دختر

سن: 20

تو خواب من و چند نفر دیگه توی یه خونه بزرگ تو خرمشهر بودیم و عراقیا هم تو اون خونه بودن...خیلی استرس داشت ...هر لحظه یکی رو پیدا میکردند و یبستند به رگبار ...دیگه نمیدونستم باید کجا قایم بشم...دیگه خسته شده بودم از این همه استرس همین جا بود که فهمیدم خوابم و تصمیم گرفتم بیدار بشم تا راحت بشم ...اما میدونستم برای بیدار شدن نیاز به یک شوک دارم مثل گلوله خوردن...برای همین از پشت مخفیگاهم اومدم بیرون تا تیر بخورم ....تتتق...تتتق...بستنم به رگبار...و من در حالی که درد میکشیدم افتادم زمین اما گلوله به جای حساسی نخورده بود و من تا وقتی که بیدار بشم (نمیدونم چقدر طول کشید!!!)مثل یه تکه گوشت افتاده بودم اون گوشه.خیلی سخت گذشت تا بیدار شدم!




موضوع مطلب :

یکشنبه 91 اردیبهشت 10 :: 3:59 عصر

جنسیت: دختر

سن: 20

یادم نمیاد این خواب رو کی دیدم .ولی حدودا 3 سال پیش بود. اتفاقی که توش افتاد برام جالب بود :
مدتی بود که کابوس زیاد میدیدم ...خواب های بسیار کوتاه که اغلب با صدای گلوله و لرزش بدن بلند میشدم.یه بار به خودم گفتم تا حالا چند بار شده که تو خوابم قدرت های عجیبی داشتم یا اینکه ناگهان فضای اطرافم با یک جمله بی ربطی که گفتم عوض شده و اتفاقات خواب طور دیگه ای رقم خورده.تصمیم گرفتم اینبار که کابوس دیدم و فهمیدم خوابم مسیر داستان رو عوض کنم ...مثلا یکهو بگم:"کات...خسته نباشید دوستان فردا هم سر صحنه بیایید "
یکبار تو خواب این فکرم یادم اومد:
خواب میدیدم که تو یک سیرک مشهور و بزرگ دارم بند بازی میکنم و انگار این نمایش برای کسی جالب نبود...تو خواب پسر بودم...بقیه کسایی که تو سیرک کار میکردن و نمایش های پر سر و صدایی داشتن منو مسخره و اذیت میکردند.یکیشون که خیلی گنده و قد بلند بود اومد دوباره به اذیت کردنم و هر هر میخندید...یادم افتاد که خوابم.نمیخواستم دوباره مشت بخورم...با خودم گفتم تو خواب همه چیز الکیه ...همه چیز همونیه که تصور میکنی...چشمام رو بستم و تصور کردم که خیلی قویم .تمام تمرکزم رو به بازو ها و مشتم دادم.خیلی مطمئن به یارو گفتم میری یا حالیت کنم؟
ابروهاش رفت بالا و با پوز خند گفت بزنی بهتره...!
منم چشامو بستم و مشتم رو کوبیدم تو شکم گنده اش ...چشامو که باز کردم ،مشت خودم رو دیدم که تو شکمش فرو رفته بود  و یارو هنوز همونجا دست به کمر نیگام میکرد.در حالی که از استرس میخندیدم و تعجب کرده بودم که چرا کلکم جواب نداد مشتمو اوردم طرف خودم.بعد یارو عوض مشت من،یه مشت زد بهم که از سقف سیرک (مثل کارتونای تام و جری!) پرت شدم بیرون و از خواب پریدم




موضوع مطلب :

شنبه 91 اردیبهشت 9 :: 12:25 عصر

جنسیت: ؟

سن: 25

خواب دیدم پدرم که فوت کردند ازم خواستن لیوانی که آب خنک توش بود رو خالی کنم و آب از شیر براشون بریزم منم ریختم و بهشون دادم میل کردن.




موضوع مطلب :

یکشنبه 91 اردیبهشت 3 :: 6:33 عصر

جنسیت: دختر

سن: 20

یه چند شبی است خواب میبینم دارم طلا میخرم!! اولین خوابم این بود که دارم یه تک پوش طلا میخرم..این خواب آخریه این بود که با مامانم رفتیم طلا بخریم..مامان طلا رو خریده بود ولی انگار النگو بود دقیق یادم نمیاد..که من بهش گفتم ::وااا من به فروشنده گفتم ::گوشوارمو میدم جاش یه انگشتر برمیدارم..که شبیه حلقه ی نگین دار بود که دستم کردمش..بعد تو رفتی النگو آوردی.. قشنگترین خوابی که قبلنا دیدم این بود که حلقه ی کسی که دوسش دارم..هرچند که باهم نیستیم.. و که قبلا باهم خریده بودیم گم شده بود...دنبال حلقه ام بین یه عالمه حلقه  میگشتم..که آخر حلقه رو زیر قرآن پیدا کردم..




موضوع مطلب :

دوشنبه 91 فروردین 21 :: 2:27 عصر

جنسیت: دختر

سن: 20

اون شب که تو مختار نامه کیان مرد خواب دیدم که گردنم به شدت درد میکنه و توی یه مهمونی هستم.اونجا برام جا انداخته بودن که بخوابم چون نمیتونستم راه برم...اخه گردنم قطع شده بود و فقط به یک مو بند بود اما زنده بودم و لی موقع حرکت کردن باید دودستی گردن رو میگرفتم.خیلی هم درد میکرد
صبح که از خواب بیدار شدم هنوز درد میکرد. سر صبحونه بود که یاد گردن کیان افتادم!




موضوع مطلب :

شنبه 91 فروردین 19 :: 12:50 عصر

جنسیت: ؟

سن:30

من خواب دیدم که به یه کوج بالدار تبدیل شدم تمام بدنم کوجک زده بود خیلی ترسیده بودم یه گوگولی داشت بهم نزدیک میشد منم بیشتر ترسیدم و پرواز کردم تو آسمون چشام تار میدید یهو دیدم منم گوگولی شدم و دارم میفتم رو زمین بعد دیگه صبح یادم نیومد چی شد بقیش.

(من منظور این رؤیابین عزیز رو از کوج بالدار، کوجک و گوگولی نفهمیدم. در ضمن رؤیاهایی که در آن خود رؤیابین به صورت سوم شخص دیده میشوند خیلی معدودند، لطفا در گزارش رؤیاهایتان بیشتر دقت کنید، چون بناست در تحقیقات علمی مورد استفاده قرار گیرند.)




موضوع مطلب :

شنبه 91 فروردین 19 :: 12:47 عصر

جنسیت: دختر

سن: 20

حدودا یک هفته پیش بود که این خوابو دیدم...و شاید 7و 8 صبح بود که به یادش اوردم تو خونه.بعد اذان صبح دیدم:
اول یک زلزله خیلی شدید اومد که تا حالا ندیده بودم...لوستر میرفت و میومد ولی چیزی خراب نمیشد...منم دویدم بین چهارچوب در و بدون اینکه نگران بقیه باشم داد میزدم که خودتونو نجات بدید ویه جایی پناه بگیرید.میدونستم که زلزله مال تهران نیست و این پس لرزه هاشه که به ما رسیده ...بعدشو یادم نمیاد دقیقا.




موضوع مطلب :

شنبه 91 فروردین 19 :: 12:41 عصر

جنسیت: زن

سن: 23

یه روز ساق دستمو ننداخته بودم شبش خواب دیدم یه تیغ برداشتم پشت مسجد دارم دستمو میبرم هی گریه میکردم هی خودم دسته خودمو میبریدم.خیییییلییییی وحشتناک بود.




موضوع مطلب :

چهارشنبه 91 فروردین 2 :: 8:53 عصر

جنسیت: زن

سن: 22

2شب پیش خواب دیدم رفتم تو یه بازارچه طلافروشی. آخر شب بود و مغازه ها نیکمه تعطیل بودن. یه عالمه طلا کف بازار ریخته بود. با اینکه یه عالمه بود اما من 2-3 تا تیکه بیشتر برنداشتم و گذاشتم تو کیفم. احساسمم تو خواب این بود که همش فکر میکردم دارم دزدی میکنم. هرچند طلاها همینجور بی صاحب ریخته بود و مغازه ها دراشون باز بود و بی صاحب بودن! و جالب اینجاست 2-3 تیکه ای هم که برداشتم خیلی کوچیک بودن و کوچیکترینشونو برداشتم.




موضوع مطلب :

شنبه 90 اسفند 27 :: 1:39 صبح
<   1   2   3   4   5   >   
درباره سایت


امیرعلی مازندرانی «روانشناس، پژوهشگر، و درمانگر اختلالات خواب»
پیوندها
صفحات سایت
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار سایت
  • بازدید امروز: 0
  • بازدید دیروز: 29
  • کل بازدیدها: 380328
فرم تماس
نام و نام خانوادگی
آدرس ایمیل
امکانات دیگر
کلیه حقوق این وبلاگ برای رویابین محفوظ است