سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رویابین
جامع ترین بانک اطلاعاتی خواب و رؤیا
به رؤیابین، جامع ترین بانک اطلاعاتی خواب و رؤیا خوش آمدید

جنسیت: مرد

سن: 22

ما در دانشکده یک گروه داریم که چندتا دختر و پسر هستیم. خواب دیدم تو یک اتوبوس بودیم و راننده با سرعت سرسام آوری رانندگی می­کرد و لایی می­کشید. از هر ماشین که سبقت می­گرفت، دلم یهو می­ریخت؛ تا این که من بلند شدم و شروع به اعتراض کردم. ماشین فرمان ماشین را ول کرد و خواست منو بزنه که نمیدونم از کجا چند تا مرد اومدن و گرفتنش. منم بلافاصله پریدم پشت فرمون و ماشین رو یه جا پارک کردم. وقتی پلیس اومد، راننده رو دست­بند زدن. یه لحظه حس کردم یه خبرنگار دنبال مردی می­گرده که همه رو نجات داد. نمیدونم چرا خودمو بین جمعیت مخفی کردم و در همین حال از خواب پریدم.




موضوع مطلب :

چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 12:11 صبح

جنسیت: زن

سن: ؟

یک شب خواب دیدم دوتا پسرام رفتند دریا دریابسیار ارام بود بعد از مدتی دریا طوفانی وکف الود شد لب دریا دیوار کوتاهی بود پسر کوچکمو بغلم بود و اماج نشونش میدادم ولذت میبردیم خیلی مراقب بودم از بغلم نیفته ناگهان یاد دوتا پسرام افتادم وخیلی نگران شدم وانگار یکی درون من میگفت نه بابا طوری نمیشه 




موضوع مطلب :

چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 12:4 صبح

جنسیت: زن

سن:؟

پارسال خواب دیدم میدان سعدی ایستادم که البته خیلی با این میدان فرق داشت انگار خارج از شهر بود دامنه کوهی روبروش بود فکر میکنم گاهی باران نم نم میبارید و جای من بود برای آرامش وراحتی بقیه افراد می دویدند انگار داشتند مسابقه میدادند هر کس یه جور میدوید حتی بچه های کوچک روی بشقاب به جای اسکیت بودن و تند میرفتند جلوی مجسمه سعدی ایستاده بودم که سعدی به من گفت تامیتوانی بدو و دو سه بار تکرار کرد اما من ترجیح دادم به خودم زحمت ندم اما بالاخره باید این راهو میرفتم شب شد توی کوچه پس کوچه های فکر کنم شمال که خیلی هم کهنه بود ومثل روستا بود گم شده بودم نه پول داشتم نه موبایل نه میتونستم به کسی اعتماد کنم بالاخره یه آقایی ازهمان خانه ها اومد به من کمک کرد تا راهو پیدا کنم رفتم دیگه فکر کنم روز شده بود رسیدم به خونه دختر خالم که مازندرانه دیدم مادرم وزن داداشم وشاید هم بقیه خانواده اونجا بودند.




موضوع مطلب :

چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 12:2 صبح

جنسیت: زن

سن: ؟

خواب دیدم قرار بریم مسافرت ظاهرا خارج از کشورجایی که توی بیداری هم قرار بود بریم ومن ناراضی بودم گاهی میدیدم همسرم میخواد بره وگاهی هم خانواده و انگار توی یک هتلی بودیم که شاید یک ماه هم طول کشید ونمیدونم کجای این سفر نافرجام بود که دوست نداشتم خانوادم یعنی مامانم اینا چیزی سر در بیارن وتصمیم داشتم یه جوری ماست مالی کنم توی خواب حس خوبی نداشتم 




موضوع مطلب :

چهارشنبه 91 اسفند 16 :: 12:0 صبح

جنسیت: زن

سن: ؟

خواب دیدم توی بازار هستم مغازه ای شال که به جای روسری سر میکنند دیدم و خوشحال میشم از اینکه درست همونی که میخواستم اینجاست بین سه رنگ سرمه ای آبی نفتی و مشکی مونده بودم همه رو امتحان کردم وقتی سر میکردم رنگارنگ بودند و رنگهار ذکر شده فقط جزیی از اون رنگها بودند آبی نفتی رو انتخاب کردم که رنگ سبز زمردی هم توش بود خوشحال بودم که رنگ امساله هم ابیش وهم سبزش.




موضوع مطلب :

سه شنبه 91 اسفند 15 :: 11:59 عصر

جنسیت: زن

سن: ؟

دیشب یعنی شب 15 اسفند سه تا خواب دیدم یکی جایی بودیم که داشتیم فیلم میدیدیم فکر کنم شب بود توی هنر پیشه ها یک زن هم بود که در بیداری مزاحم ما بود بسیا ارایش میکرد ومن چند بار اونو بدون ارایش دیدم که  زیبایی نداشت توی خواب از بازیگرها بود وارام اشک میریخت من چهره اونو با خانمی که یکبار شنیده بودم واقعا زیباست وهنگام اشک ریختن انگار مروارید از چشمش میریخت در خواب با این خانم مقایسه کردم و گفتم در صورتیکه اون خانم زیبا سفیدیش طبیعیه واین مصنوعی به یکی از پسرهای نوجوان فامیل که نمیدونم کی بود جریان ارایش اون خانومو گفتم وبعد بسیار فکورانه به تلویزیون خیره شد وگفت بعد هم میشه رویا توی خواب و خیال مردم میره منظورش این بود که با ارایش اینکارو نادرست رو میتونه بکنه ومن ازاین که این بچه جوان متوجه چنین فریبی شده توی دلم تشویق کردم.




موضوع مطلب :

سه شنبه 91 اسفند 15 :: 11:57 عصر

حتما از عنوان عجیب و غریب این کتاب تعجب کردید. اما قبل از معرفی کتاب، بیایید اول کمی با نویسنده 80 ساله اش که دانشمندی بسیار جالب است آشنا شویم. جان آلن هابسون (John Allan Hobon)، استاد بازنشسته روانپزشکی دانشگاه هاروارد است و مدت ها بر روی مرحله REM خواب تحقیق کرده است. به جرأت می توان او را تأثیرگذارترین دانشمند در حوزه خواب رؤیا دانست (البته در کنار ویلیام جی. دامهاف William G. Domhoff عزیزم). هابسون در این دهه بسیار پرکار بوده است (قابل توجه 80 ساله های ایران) و چند نظریه بسیار مهم و حداقل 3 کتاب به چاپ رسانده است که بعدها در موردشان خواهم گفت.

برویم سراغ ایگو، ارگو سام. دوستانی که روانشناسی خوانده اند، حتما می دانند که ایگو یکی از سه پایه مدل ساختاری روان است. به طور خلاصه ایگو بخشی از روان است که به فرد کمک میکند عنان نیازهای اغلب جنسی غیر معقول را حفظ کند و سعی کند آن ها را به شکلی معقول ارضا کند، و از طرفی اصول اخلاقی و آرمانهای فرد را با اصل واقعیت هماهنگ کند. بگذریم، اینجا فرصت نیست که بخواهیم این مدل را کامل توضیح بدهم. اما ارگو سام که بعد از ایگو آمده است، یک عبارت به زبان لاتین است به معنای «من فکر می کنم» و اشاره به جمله معرف دکارت دارد که حتما می دانید که آن جمله چیست: «من فکر میکنم، پس هستم.» خب،حالا فروید، دکارت و هابسون چه ربطی به هم دارند؟ دکارت پس از این که به همه چیز شک کرد، به آخرین چیزی که نتوانست شک کند این بود که حتما یک نفر هست که دارد شک می کند، و خلاصه اساس فلسفه خودش را بر همین اساس ساخت. در بحث ذهن و مغز، که به موضوع خواب و رؤیای ما هم ربط دارد، دکارت قائل به دوگانه نگری بین مغز و ذهن بود. از نظر دکارت، ذهن و مغز دو موجودیت کاملا مستقل هستند که به صورت هماهنگ و منظم با هم کار میکنند. پس از مرگ، مغز از بین می رود و ذهن باقی می ماند. حالا برای این مطلب را بهتر درک کنیم، نگاهی می کنیم به چند خط از مقدمه این کتاب:

جدایی عصب شناسی و روانپزشکی که در اوایل قرن بیستم رخ داد، دقیقا همزمان بود با انتشار کتاب «تفسیر خواب» فروید. نتیجه این اتفاق، جدا شدن نافرخنده این دو حوزه به ذهن بی مغز در روانپزشکی {و البته روانشناسی} و مغز بی ذهن در عصب شناسی. حاصل این اتفاق، کم و بیش رسمیت دادن به دوگانه نگری دکارت بود که فروید را طلیعه دار این جدایی می کرد. فروید که نتوانست یک نظریه یکپاچه از مغز و ذهن تدوین کند، یک روانشناسی حدس و گمانی بی ارتباط با علوم مغزی را پایه نهاد. من {هابسون} معتقدم این دو حوزه تخصصی حداقل از نظر مفهومی به یکدیگر نیاز دارند، و خواسته و آرزوی من را برای تلفیق مجدد این دو حوزه ای که اکنون از هم جدا افتاده اند را نشان می دهد که می توان این عنوان را برایش انتخاب کرد: به سوی عصب شناسی روان پویا (روانکاوانه). منظور من از عصب شناسی روان روانکاوانه، این است که بسیار از پدیده ها که امروزه به روانکاوی نسبت داده می شود، دارای اساس زیستی مشخصی هستند. یکی از این حوزه های اصلی، اساس مغزی رؤیا است، موضوعی که عمرم را وقف آن کرده ام. ایگو ارگو سام، نخست یک فراساختار بالینی و فلسفی که بر اساس بنیادهای اثبات شده علمی بنا شده است. 




موضوع مطلب :

دوشنبه 91 اسفند 14 :: 11:36 عصر

جنسیت: زن

سن: 27

آخرین خوابم، خواب یه بچه کوچولو بود که داشت گریه می­کرد و خیلی ناز و قشنگ بود. روی یک تخت خوابیده بود و من در کنارش بودم، اما خیلی گریه می­کرد و بی­تاب بود. وقتی دست به صورتش زدم، دیدم که تب دارد و به خاطر تبش گریه می­کند. بعد مادرم را صدا کردم و بهش گفتم که بچه تب داره، و ازش خواستم یه کاری براش بکنه تا خوب بشه و بعدش یکدفعه از خواب پریدم و بقیه خوابمو ندیدم که چی میشه.




موضوع مطلب :

دوشنبه 91 اسفند 14 :: 10:22 عصر

جنسیت: مرد

سن: 20

در جایی بودم مثل بام تهران، یا هرجایی که می­تونست تله­کابین داشته باشه، اما فکر کنم همین تهران بود، چون اولی که اومد توی ذهنم نیمکتی بود که همیشه با دوست­دخترم روی اون می­نشستیم. پیش هم بودم و یه کم با هم دعوا داشتیم. اون یکم ناراحت به نظر می­رسید و من سعی داشتم اونو از اون حالت دربیارم. دستاشو گرفتم و شروع کردم باهاش حرف زدم. یادم نمیاد چیا بهش گفتم. توی کابین ما یک خانم پیر با یک نفر دیگه که یادم نمیاد کی بود یا چه سنی داشت نشسته بودند. اون خانم پیر به ما گفت به نظر میرسه خیلی همدیگرو دوست دارید. دوست دخترم خندید و گفت همین طوریه . . . . بقیه خوابم در یادم نمیاد!




موضوع مطلب :

دوشنبه 91 اسفند 14 :: 10:20 عصر

جنسیت: زن

سن: 22

 آخرین خوابی که به یاد دارم، و آشفتگی آن کم­تر از خواب­های دیگرم بود را می­نویسم. (البته این توضیح را هم بدهم که به لحاظ شرایط روحی و آشفتگی ذهنی من حدود 2 ماه است که خواب خوب ندیدم). این خواب مربوط به شب 5 اردیبهشت می­باشد و وقتی که به دندان­پزشکی رفتم و عصب­کشی دندان کردم. خواب از این قرار بود که در آن تمام هم­اتاقی­هایم در کنار من بودن و ما مشغول صحبت کردن بودیم که ناگهان من احساس کردم که دندانی که پر کردم، مواد درونش ریزش کرده و بعد از آن تک­تک دندان­هایم افتاد و بسیار وحشت­زده چهره خود را در آینه دیدم و متوجه شدم که فرم لب­هایم کلا تغییر کرده (کج شده) و من وحشتم چند برابر شد. موضوع را با یکی از دوستانم در میان گذاشتم؛ ولی او با دیدن چهره من خندید،‌ و من شروع به گریستن کردم. با صدای اذان صبح از خواب پریدم و پیشانی­ام کاملا خیس شده بود و قلبم به شدت می­تپید و از این که اتفاقات تنها یک خواب بود، خوشحال شدم.





موضوع مطلب :

یکشنبه 91 اسفند 13 :: 10:19 عصر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >   
درباره سایت


امیرعلی مازندرانی «روانشناس، پژوهشگر، و درمانگر اختلالات خواب»
پیوندها
صفحات سایت
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار سایت
  • بازدید امروز: 39
  • بازدید دیروز: 46
  • کل بازدیدها: 380869
فرم تماس
نام و نام خانوادگی
آدرس ایمیل
امکانات دیگر
کلیه حقوق این وبلاگ برای رویابین محفوظ است