آخرین خوابی که دیدم مربوط به روزی بود که از دکتر میآمدم و همان روز یک نارنگی عجیب خورده بودم. داخل خوابم دکتر را دیدم که 20 سال از خود من بزرگتر است و در حال بحث درباره ویتامینهای نارنگی و کیفیتش بودیم که سپس فضا تغییر کرد و نامزدم را دیدم که خارج از کشور ساکن است و با هم بودیم و صحبت میکردیم و بعد از خواب پریدم.
در تهران بودم. همه اتفاقات در تهران روی داد. تا حدی افراد درون رؤیا آشنا بودند. پدر و مادر به ترتیب 50 و 45 ساله و افراد تقریبا آشنا 23 ساله و 20 ساله. احساس خوشایندی داشتم. همراه پدر و مادر در تهران به مراسم خاصی رفته بودیم. پدر و مادرم به خاطر من از شهرستان به این مراسم آمده بودند. مسئلهای بود که من بارها خواسته بودم با آنها مطرح کنم، ولی نتوانسته بودم، اما درخواب تحقق یافته بود. احساس مادرم گریه اندر شادی بود. گویا وضعیتی که در آن لحظه قرار داشتم احساس خوبی داشت. این خواب تحت تأثیر افکار روزانه من بود. موقعیتی که من بارها آن را آرزو میکردم و این بار در رؤیا تحقق یافته بود. شخصیتهای تقریبا آشنای رؤیا ساکت بودند و فقط گوش میدادند و من در بهت این سکوت افکارم را مرور میکردم. مثل همیشه ساکت بودم. سکوت جز لایتجزای من بود. این خواب برآورد بزرگترین نیاز من بود. اما از نتیجه و پایان مراسم اطلاعی ندارم.
خواب دیدم توی هالی که نشسته بودیم وچندتا فرش متوسط پهن بود یکی از همسایه های قدیمی هم نشسته بود ودائم از فرشهای پدر مرحومم تعریف می کرد و میگفت هیچ کس فرشهایی مثل اون نداشت من خیلی تعجب کرده بودم وپیش خودم گفتم بابای من که فرش فروشی نداشت این یا نمی دونه یا داره خودشیرینی میکنه همینطور که تعریف میکرد یک شیشه مربا به رنگ قرمز خوشرنگ دستش بود وبرای اینکه نشون بده فرشها بابام چه جوری بود مربارو تا اونجایی که دستش میرسه می ماله به فرش ومیگه به همین قشنگی بود و خیلی از فرش مربایی میشه البته از مربایی شدن فرش هیچکس تعجب نمیکنه جالب این جاست که من روز بعد متوجه شدم که پدر خودش فرش فرشی بزرگی داشت
خواب دیدم یکی از دوستان که ازش خبر ندارم توی زیرزمین پاساژی خلوت که انگار هیچ مغازه ای باز نبود مغازه کوچکی داره که یادم نمیاد که درمغازه چیزی بود یا نه من وارد شدم خیلی دلش می خواست اونجا بمونم ولی انقدر دلخور بود که ازم نخواست بمونم خواهرشوهرم ویکی از برادر شوهرام هم اونجا بودند وخواهر برادر همون دوستم بودند
یه شب خواب دیدم خانه یکی از دوستان قدیمی که وضع خوبی هم نداشتند رفتم و می بینم که شوهر کرده وخوشبخت هم نیست و شوهرش هم کنارش ایستاده بود وچند بار هم خواب دیدم یکی از همکلاسیهام از دستم ناراحته یکبار هم که خواب دیدم ناراحت نیست بهش میگم هروقت خوابتو می بینم ناراحتی که یک دفعه دوباره ناراحت شد منظورم از ناراحت دلگیریه
خواب دیدم من ویکی از دوستان قدیمی شاگرد مدرسه هستیم درحیاط مدرسه نقشه برای تقلب کردن میکشیدیم بعد در راهرو مدرسه نشستیم وامتحان دادیم و من مردود شدم واز آنجایی که جوابهامون مثل هم بود متوجه شدم اونم مردود شده اما رفته بود و دیگه ندیدمش.
سه شنبه - 3 بهمن 1391 صبح زود خواب دیدم در حیاط خانه قدیمان یعنی خانه پدریم هستم ناگهان پدرم که فوت کرده آمد جلوی در توی حیاط و خیلی خوشحال هست وشادمان به من نگاه میکند انگار که داره خودشو برای من لوس میکنه من جلو میروم اما روم نمیشه بوسش کنم اما انقدر دوستش داشتم که شانه راستشو که از روی لباس بود می بوسم صورتش هم مثل قدیم که به خاطر کارش آفتاب سوخته بود همان بود وطوریکه بقیه خواب میبینند سفید وجوان نبود البته جوانتر شاید همون موقع از خواب بیدار شدم طوریکه حس میکردم واقعا پیشم بود درخواب قبلی نوشته بودم جایی که پرنده در دست دارم روبروی جایی بود که پدرم ایستاده بود.
شب شنبه - 23 دی یعنی 29 صفر خواب دیدم همسرم داره موهای صورتمو با ریش تراش میتراشه کمی زیر گونه ام مونده میگم اینم بزن میگه عیب نداره اینجوری قشنگتر میبینم که آره اینجوری گونه هامو برجسته تر نشون میده این خوابو صبح ولی نمیدونم چه ساعتی یادم امد یک شب بعدش یعنی دیشب اول ربیع الاول خواب دیدم لباس عروسی صورتی پررنگ پوشیدم که ببینم چطوره قراره که با همسرم عروسی کنیم این خوابو صبح زود یادم امد
پارسال خواب دیدم خانه پدریم رفتم و می بینم پرنده ای زیبا و کوچک باچشمان زاغ جلوی در بابام اینا روی هوانشسته بله روی هوا نشسته و 4ساله که منتظر منه همه همسایه ها از پرنده خوششون میومد واز این که نسبت به پرنده بی احساس باشم خجالت می کشیدم برای همین با دست یه ناز کوچولوش کردم و وارد حیاط شدم همان طرف در توی حیاطمان که در بالا گفتم ایستاده بودم و یک پرنده زیبا در دست داشتم که از اون پرنده بزرگتر بود وپیش خودم میگم خوبه این همان چیزیه که میخواستم