• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2   3   4   5    >>    >
     
    سلام.ممونم ازاينکه افنخاردوستي دادين
    من ديشب 12اسفندخواب ديدم يه هواپيما خواهرم وباخودش برد يک سيم که توخواب فهميدم کابل برق بودازش اويزون بود بادست خيسم کابل وگرفتم وکشيدم وهواپيماسقوط کردوخواهرم بدون هيچ صدمه اي افتادپايين.توخوابم هواپيماخيلي کوچيک بودولي تواخباراعلام کردندبخاطرنقص فني سقوط کرده.شايدچون سرماخورده بودم ديدم درکل به خوابام اهميت نميدم فقط خواستم ي کمکي بهتون کرده باشم.موفق باشي
    پاسخ

    سلام و خيلي ممنون. به هر حال خواب ها از ذهن ما مياند ديگه. کنجکاوي خيلي ها رو بر مي انگيزه ولي هنوز به خوبي شناخته نشده. شما هم موفق باشيد
    سلام دوست عزيز وبلاگتون زيباست.
    همونطور که در جريان هستيد من وبلاگ شما را در لينک دوستانم به نمايش در آوردم ، ممنون ميشم اگر شما هم وبلاگ من رو در لينک دوستان وبلاگتون به نمايش دربياوريد.

    متشکر "امين" (پايتخت دلها)
    پاسخ

    سلام، خيلي ممنون، حتما اگر درخواست تبادل لينک بفرستيد تأييد ميکنم
    شب سوم ذي الحجه خواب ديدم خونه مادر شوهرم روزه هست شب هم بود وارد هال شدم ديدم شيخي روي مبل داره روزه ميخونه يا شايد صحبت ميکنه واز اين جور چيزا بچه ها خواهرشوهرم وبقيه هيچکدوم نبودن چند نفر بودن که دوتا پيرزن بالاي خونه همين طور نشسته خواب بودن وفقط پدرشوهر و مادرشوهرم داشتن گوش ميکردن به نظرم اومد که چقدر بد هيچکي نيومده منم نشستم که گوش بدم شيخه هم کمي لم داده بود و آرام وباخونسردي صحبت ميکردبيدار شدم دو و نيم نصف شب بود روز بعد هم مادرشوهر زنگ زد براي شام دعوتمون کرد
    امروز يکشنبه 29 ارديبهشت خواب ديدم پسر کوچيکم و يکي از پسرهاي فاميل که هم سن پسرم هست امتحان دادند پسر من همه رو قبول شد اما اون هيچ چي به جز نقاشي امتحان نداده بود وفقط همون رو قبول شد انگار کارنامشو ديدم
    امروز يک شنبه 29 ارديبهشت خواب ديدم با خانواده برادر شوهرم هستيم بعد که ميخوايم خونه بريم سر راه يک باغ خيلي زيبايي رفتيم درختچه هايي که گلهاي زيبا و مرتبي داشت در کل باغ رو سبز ونارنجي يادم مياد که بود کمي اونجا بوديم موقع رفتن به خونه اول تصميم ميگيرم بگم که برن من با بچه هام پياده بريم که بيشتر توي محيط باغ قدم بزنيم باز مي بينم حس پياده رفتن نيست تصميم ميگيرم با ماشين برادر شوهرم اينا بريم بعدش يا قبلش هم ديدم بچه هاي برادرشوهرم خونه ما دارن بازي ميکنند
    يکشنبه 22 ارديبهشت خواب ديدم ميخوايم بريم خونه مادرشوهرم انگار هرروز ميرفتيم قبل از اون اول من وهمسرم با ماشين دور ميزديم بعد ميرفتيم اونجا هرروز قبل از رفتن مادر شوهرمو سر ظاهرا چهاراهي که مي ايستاد ميديديم وانتظار هم نداشت سوارش کنيم انگار درکمون ميکرد توي خواب شبيه هنرپيشه طنز مريم اميرجلالي بود يعني اصلا قيافه خودش نبود آخراش ميديدم با ناراحتي نگاه ميکنه که چرا سوارش نميکنيم من ناراحت ميشم که چرا متوجه نيست اگر من وهمسرم با هم باشيم وکسي مزاحم نشه صميمي تر ميشيم توقع داشتم متوجه اين موضوع باشه
    جمعه 20 ارديبهشت خواب ديدم يک ظاهرا دستفروش اومده خونمون که مثل اين خونمون نبود وچيزي نميدونم گلدون کوزه يا چيز ديگه بود گفت ده هزارتومن که اصلا نمي ارزيد ميگم 5000 تومن بدي برميدارم خلاصه راضي ميشه پولو که بهش دادم پشيمون شدم وخساست کردم ميگم نميخوام از همون اول خيلي اصرار داشت که بهم بده وساعت انگار 11 يا 12 شب بود و فکرکنم با پسر کوچيکم بوديم اول وسواس نداشتم که بره ولي ديدم ديروقته گفتم شايد همسرم خوشش نياد سعي ميکردم ردش کنم بالاخره رفت توي پاگرد که رسيد باز گفتم نميدونم شايد بخوام تا گفتم اومد بالا و من ترسيدم رفتم تو درو بستم واز پشت دستگيره رو چسبيده بودم و درو هول ميدادم که باز نکنه احساس کردم اونم ميخواد به زور درو باز کنه به محض اينکه اومد پشت در پسر کوچيکم بيدارم کرد
    پنج شنبه 19 ارديبهشت خواب ديدم از پله دارم ميرم پايين پايين تر که رسيدم روي نرده که البته نرده نبود شايد آجري يا سيماني از اين قبيل بود يه پريز برق بود من که دستم خيس بود اول بعنوان تکيه گاه ميخواستم اونجارو بچسبم که متوجه پريز ميشم دستمو ميکشم که برق نگيرم
    پنج شنبه 19 ارديبهشت خواب ديدم توي خياباني دارم ميرم از روبرو جمعيت زيادي مي امدند زنها چادر مشکي داشتند اول يکي دونفر از خانومارو ميبينم فکر ميکنم اينا هنرپيشه هستن وشايد هم هنرپيشه اي فوت کرده بعد ميبينم دختر خاله کوچيکم هست وعزداري پدرشه که البته در قيد حياته اما خالم فوت کرده دارم دختر خالمو بغل ميکنم که گريه کنيم انگار بيدار شدم بقيه اش نميدونم چي شد واون جمعيت هم از خانواده خالم بودند که فقط دختر خالم کاملا مشخص بود
    امروز 18 ارديبهشت خواب ديدم توي ساختماني رفتم تا حدودي رفتن داخل ساختمان رو يادمه اما توي ساختمان رو خواب ديدم اصلا يادم نيست موقع بيرون اومدن توي راه پله پايين متوجه ميشم يک حيواني مثل شبه رفت وپشت پله ها پنهان شد به نظر وحشي شيري رنگ وموهاش شبيه پشم گوسفند ميومد اما جثه اش بزرگ بود انگار سگ بود گفتم کاش ميشد دستمو ميتونستم دراز کنم درو باز کنم که بره بيرون ترسيده بودم بعد در که هي باز و بسته ميشد يدفعه خود همون حيوون پريد توي کوچه پايين روي پله ها حيوني ديگه افتاده بود شبيه خرگوش ولي خيلي بزرگتر اندازه تقريبا گوسفند متوسط شايد کوچکتر خيلي عجيب وغريب بود گوشاي بلند و اندامش چاق و شبيه خرگوش بود چشاش مثل دوتا دايره کوچيک بود و معلوم نبود کدوم طرف سرشه قشنگ که نگاش ميکنم و يه چيزايي سردرميارم که چه شکليه ميگم اينکه مرده ميخوام با لگد پرتش کنم توکوچه که انگار اون سگه حواسش بره به اين و به من کار نداشته باشه بعد متوجه ميشم که خيلي خيلي به ندرت و آروم چشاش حرکت ميکنه ميگم يه موقع همين طور در حال جون دادن زنده نمونه بچه ها اذيتش کنند و آتيشش بدن اگه يدفعه بميره بهتره حالا نميدونم قصدم چي بود چه جوري داشتم برا خودم تجزيه تحليل ميکردم که چيکارش کنم
    امروز سه شنبه 17 ارديبهشت خواب ديدم دراز کشيدم وبعد متوجه ميشم سمت چپ من نوزادي که چندوقت بود به دنيا آوردم خوابيده توي بسترش اما فراموشش کرده بودم کاملا لخت بود حتي لاستيکي هم نداشت و هروقت ادرار ميکرد همونجا خشک ميشد ولي همسرم گاهي نوازشش ميکرد وقتي متوجهش ميشم برش ميدارم نازش ميکنم وبعد سرجاش ميذارم گردنش تکون خورد وافتاد نگران شدم نکنه طوريش شده باشه ميبينم حرکت نداره ميترسيدم مرده باشه خوب که دقت ميکنم ميبينم طوري نشده و زندست همزمان که خواب ميديدم سريالي در حال پخش بود که توي خواب ميديدم اون سريال توي خواب من داره پخش ميشه خونه هم شبيه خونه خودمون نبود از خواي بلند شدم حدود 9 صبح بود
    يکشنبه 15 ارديبهشت خواب ديدم جلوي پنجره ايستادم وچندتا دختر ميبينم ومنتظرم همسرم بياد ميخوام زيرنظر بگيرمش ببينم درمقابل اين دختراي نسبتا خوش تيپ چه عکس العملي نشون ميده نشسته بودم ويکدفعه متوجه ميبينم همسرم توي اتاق نشسته ميفهمم اون موقع نميدونم توي خواب فکر ميکنم 16 ثانيه خوابم برد تعجب ميکنم که چطور متوجه نشدم خوابم برده اما حتما خوابيدم که متوجه اومدن همسر نشدم
    سلام امروز دوشنبه 16 ارديبهشت خواب ديدم توي وانت نشستيم که چنين وانتي نداريم بعد جاري کوچيکم طرف راننده نشسته منم اونطرف راننده همسرم بود ولي نميديدمش انگار پشت وانت بود نميدونم بعد يکدفعه که داشت رانندگي ميکرد ماشين از طرفي که جاريم نشسته بود چپ ميشه اما چون کنار ماشين چيزهايي بود ماشين روي اونا ميفته وروي زمين نميفته يعني ماشين خيلي کم چپ کرده بود صورت جاريم کمي زخم شد همسرش مياد ميخواد براي درمان ببرش انگار از دست همسرمن هم کمي ناراحت بود که چرا مراقب نبوده وجاريم همينطور بي حال افتاده بود و من هم از راننگي همسرم وبي دقتيش ناراحت بودم و خجالت ميکشيدم
    سلام امروز دوشنبه 16 ارديبهشت خواب ديدم توي مغازه اي هستم که انگار شبيه کله پزي بود جلوي در يک سيني مغز بود که خيلي بزرگ و اندازه خود سيني دايره وار توش بود اما مغازه لباس فروشي بود ولي لباس يادم نمياد توش ديده باشم در مورد لباس ميپرسم از آقاي فروشنده وميگم که لباسهاشون زيبا و ارزونه اما نميخرم نميدونم چرا پول به اندازه کافي همرام نبود يا دليل ديگه اي داشت از مغازه که بيرون اومدم ميبينم عروس خالم همرامه ميگه خواننده آفاق ميره لباس ميخره اصلا پول نميده ميگم چرا ميگي خواننده آفاق خوب خوانندست براي مراسم آفاق اينا هم ميخونه وهمين طور انگار از پله ها پايين ميرفتيم
    امروز شنبه خواب ديدم خونه خالم که فوت شده هستيم ميرم طبقه بالا توي اتاق ميخوام وارد شم از در اصلي نميرم داخل از دري که توي يک اتاق ديگه باز ميشد ميرم دختر خاله هام ميگن پس کجايي زودتر بريم که جشن رو شروع کنيم توي اون اتاق صداي مرد اومد پيش خودم ميگم اگه مرد اينجا باشه که نميشه بعد ميبينم شوهر خالمه(که الان هم ميگن مريضه)خوابيده بود داشت بلند ميشد بره بيرون قيافش تغيير کرده بود وزشت شده بود پوستش کمي تيره و خراب بود يدفعه متوجه ميشم من براي اين مراسم نه لباس پوشيدم نه آرايش کردم بدون اينکه به کسي بگم ميرم خونه قديمي مامانم اينا که اون زمان نزديک خونه خالم بود تا آماده بشم توي خيابون مامانم اينا بارون آروم و دلنشيني مي باريد توي خواب ياد خواب قبلي افتادم ميگم برگردم عقب رو ببينم شايد چيزهايي به نظرم بياد که تا حالا نميديدم اما پشت رو که نگاه کردم چيزي نبود و وقتي برگشتم جلو رو ديدم شبيه خيابون تهران نبود و ديوارش قديمي بود وانگار همين شهرستان خودمون بود فکر کنم حالم گرفته شده بود. نميدونم ادامه همين خواب بود يا نه توي مغازه اي ميخواستم برم لباس بخرم لباسهارو ديدم از يک لباسي خيلي خوشم اومد اما يادم نيست چه جوري بود بعد يک پيراهن با گلهاي صورتي ريز نشون ميده ميبينم براي تو خونه قشنگه نخي و خنک هم هست ميگم چنده ميگه هفتادهزار تومن خانمي هم که اونجا فروشنده بود بهش ميگم قبلا شما بوديد خيلي ارزون بود اين پيراهن چيه که اين آقا اين قيمت ميده بعد ميگم شايد اينا هردو از اول با هم بودن و انگار نخريدم
       1   2   3   4   5    >>    >