• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    سلام ديشب 21 فروردين خواب ديدم انگار قراره مهمون بياد من يک قابلمه بزرگ ماهي آماده کردم اما براي راحت بودن کار ميگم ببرن همسايه روبرو ما(که البته از در اصلي روبرو نيست و تا حالا نديدمشون) بردند وبعد که مهمونا اومدند که از دختر خالم تقريبا يادم مياد جلوش يک بشقاب غذا همون ماهي که يک تيکه بود قرار داشت انگار ماهيا کم بودن نميدونم پراکنده ميديدم بعد جايي که نميدونم خونه خودمون بود يانه خواراکي هايي مثل عيد بود مامانم از شيريني کمي برداشت وگفت مهمون دارم براشون ميبرم بعد خانم دوم پسرخالمو ميبينم از پسر خالم ميپرسم نسرينه يعني خانم اولش که فوت کرده بعد ميگه نه نسرين مرده براي اينکه خوشحال بشه ميگم اينم شبيه نسرينه يه قسمت ميبينم دارم خاويار ميخورم انگار همه جا پراکنده بود بعداز خوردن روي دستام خاوياري شده بود ميشورم شايد هم ديدن خاويار اول خوابم بود البته چند روزي درمورد ماهي زياد صحبت بود که همسرم استخر پرورش ماهي و ميگو بزنه اما از خاويار اصلا يادم نبود
    امروز 20 فروردين خواب ديدم توي دهمون که شبيه ده خودمون نبود جايي هستيم نميدونم انگار برنج رو با الک از گل ولاي وسبوس جدا ميکنيم البته فکر ميکنم که همين کارو ميکرديم پدر شوهرم تند تند برنج ميداد و من تميز ميکردم اما همش حرام ميشد وچيزي توي الک نمي موند آخرش هم انگار يه مشت بيشتر از اين ترکيب نموند بعد فکر کنم تصميم گرفتم آسياب کنم بعد رفتيم بيرون خانمهاي فاميل هم کار منو ميکردند اما درست انجام ميدادند براي ناهار سفره انداخته بودند خانمها کارشون تموم شده بود و رفته بودند پدرشوهرم مي خواست براي ناهار صداشون کنه مادرشوهرم ميگه ول کن اين دهاتيارو کوفت بخورن من خوش نيومد چون هم فاميل من بودند و هم فاميل پدرشوهرم يک ديس برنج اوردند انگار سبزي پلوبود اول مادرشوهرم ميخواست بهم بده بعد ميبينم برادرشوهرم برنج بهم داد و اين هم فکر ميکنم دنباله همين خواب بود ميبينم توپ بازي ميکردند انگار سيزده بدر بود بعد من به جاري کوچيکه ميگم بيا واليبال بازي کنيم بعداز بازي نشستيم که ميبينم جاريم بچه کوچيکي بغلش هست وداره بهش چاي ميده انگار عجله کرد وکمي دهان بچه سوخت
    امروز 20 فروردين اين خوابارو صبح ساعت يک ربع به 7 که بلند شدم نوشتم وبعداز ظهر که شروع به خوندن کردم تعجب کردم که کي اين خوابو ديدم که اصلا يادم نيست وکم وبيش چيزايي يادم اومد خواب ديدم جايي روي سرسره هستيم که برف هم روش نشسته بود روي نرده هايي که ازش بالا ميرفتيم برفشو کاملا يادمه خانمي اونجا بود با هم صحبت ميکرديم وبه شوخي به مادرشوهرش ميگفت مادرزن مادرشوهرش و همسرش هم اونجا بودن ونميدونم همسرش چي بهش ميگفت
    من قسمتي از خواب قبلي رو جا انداختم در مورد اون خواب که فاميلهاي سميه خونمون اومده بودند ويک روحاني با اونا بود بايد بگم اون روحاني و زن حامله وشايد بيسترشون هيکل درشت داشتند البته پير زن هيکلش کوچک بود و شايد حالت قوز کرده نشسته بود
    امروز شب نوزده فروردين خواب ديدم پيامبران يکي يکي از کوه بالا ميرن وجوان هستند وقتي پايين ميان ميبينم پير شدند انگار پدر شوهرم هم اونجا بود بعد مبينم من وهمسرم سر اينکه مادر کدممون خوشگلتر وبا کلاس تر بحث ميکنيم من ميگم مادر من جوان بود باکلاس و خوشگلتر بود عکسشو ميارم نشون ميدم بعد پشيمون ميشم که چرا اين عکسو نشون دادم اينجا خيلي جوان نبود بعد خودش هم مامانمو تو اين سن ديده بود الان فکر ميکنه جوانياش همين جوري بود فکرميکنم دنبال همين خواب بود يا خواب ديگه که من و همسرم هردو همسران ديگه اي داشتيم همسرم وهمسرش سفره کوچيکي مثل سفره دونفره انداخته بودند وپسرم مياد که سفره ما رو کنار سفره اونا بندازه هنوز روي زمين ننداخته بود با عصبانيت ميگم اينجا ننداز ببر اونطرف بنداز مثلا اينا اينطرف هال بودند وما ميخواستيم اونطرف هال جلوتر بشينيم در ضمن ميديدم همسر شوهرمو تقريبا خودم انتخاب کردم اول ميخواستم خانم همسايمون که تهران همسايه بوديمو انتخاب کنم بعد احساس ميکنم که از من سر هست و شايد بعدا شوهرم به من خيلي فکر نکنه و رنج نکشه
    شب 19 فروردين خواب ديدم رفتم خونه مامانم که قابلمه خودمونو بيارم قابلمه رو که برداشتم وميخواستم بيام بالا براش مهمون رسيد گفتم واي چي شد نعوه خالم که اسمش سميه هست وقيافه متوسطي داره با فاميلهاي همسرش بود همسرش رو درست توي خواب نديدم ولي انگار يه شکل ديگه بود بعد ميبينم خونه ما هستند وهنوز ايستاده بودن ويک يکي ميومدند يک روحاني جوان هم باهاشون بود ويک خانمي که فکر ميکنم حامله بود خيلي شبيه خود سميه بودند من ميگم احتمالا اين خانم خواهرشه ميگن نه عروس نميدونم عموي شوهرش و يا چيزي شبيه به اين بود همون شيخ و خيلي هاشون شبيه خودش بودند بعضي از مردهاشون کمي قيافشون امروزي تر به نظر ميومد يه خانم پير هم اونجا سنت راست من نشسته بود که به نظر اخمو وبداخلاق ميومد ميخواستند برن من همين جوري تعارف کردم بمونند گفتند ميخوان يه سر هم خونه مادرت بزنيم بعضياشون که انگار حرفي نداشتن بمونن اون خانم پير با اشاره ميگفت بريم و اون موقع کمي ازش خوشم اومد
    امروز 17 فروردين توي اتاق نشسته بوديم يکي از اقوام وشايد همسر خودم هم نشسته بود صاحب خونه که يک زن بود براي من دوتا چاي که يکي نصفه بود اورد ويک استکان شربت زعفران بعد خودش اومد چاي نصفه رو خورد من ناراحت شدم که دلم نمگيره بقيه اش رو بخورم اما خوب اونم چاي رو تموم کرده بود ومن اون يکي چاي رو خوردم وشربت رو که من داشتم ميخوردم يک ني ديگه گذاشت توش وهمراه من شروع به خوردن کرد من از اينکه اون ميخورد و بد دل هم هستم تنم نمي نشست اما به زور که حق من خورده نشه و همين که خوشمزه بود خوردم
    امروز 17 فروردين خواب ديدم توي ساختماني رفتم که فاميلها بودند مقداري نميدونم کيک يا شکلات بود به هر حال خوارکي که براي خودشون يه مدت اونجا بودند گذاشته بودند ومن نميدونستم فقط براي اونايي هست که اون تو هستند خوردم و دختر پسر عمم که با من دوست هست اونجابود و روش نشد به من بگه نخورم بعد که باباش اومد از حرفاي اون متوجه شدم که نبايد ميخوردم وانگار پسر عمم از اين کار من خوشش نيومده بود
    امروز 17 فروردين خواب ديدم مادرم نوزادي داره که بعد از دنيا اومدن مرده اونو روي خاکش گذاشتيم وداريم ميبريم يه جا گذاشتند زمين که ميبينم همينطور که روي خاکش هست انگار نميدونم چشاش يا لباشو حرکت داد به مامانم با خوشحالي ميگم زندست نمرده بعد ميبينم اون بالا روي پل عابر پياده هست ميرم بالا ديدم اين نوزاد خارق العادست ميخوام بيارمش پايين ميترسم از دستم بيفته توي دلم ميگم اگه اين همرام نبود مثل برق بالا پايين ميکردم ولي ميترسم بيفته دلم ميخواست زودتر به مادرم برسونمش براش خوندم اشهدان لا اله اله الله همراه من خوند بقيشو نمتونستم در حال پايين اومدن بخونم چند نفر نميدونم کارکنان آتش نشاني بودند يانه صدا زدم که بچه رو بگيرند نرده هاي بغل پل هم خيلي باز باز بود بعد که چشمم به اين کارگرا افتاد خيالم تقريبا راحت شد بقيه اشهد رو هم خوندم ونوزاد تکرار ميکرد رفتيم پايين به مادرم اين معجزه رو گفتم ومادرم خيلي خوشحال شد به همسرم وبقيه هم گفتم در يک قسمت کوچک از خواب همسرم يک نفر ديگه بود وتعجب کردم که چرا خوشحال نشد که بعد يادم مياد آهان اين بچه خودمون نيست بچه مامانمه طبيعيه خيلي خوشحال نشه.
    امروز 17 فروردين چند تاخواب ديدم که نميدونم جدا جدا بود يا همش يک خواب بود من جدا مينويسم بيشتر فکر ميکنم يک خواب بود خواب ديدم توي يک خيابان البته پياده رو خانم هاي فاميل آش درست کرده بودند وهرکي از هرکدوم دلش ميخواست ميخورد من رفتم سر آشي که مادرشوهرم درست کرده بود رنگش قرمز بود ميخواستم بخورم که مامانم اونجا جلوي آش ايستاده بود وصحبت ميکرد من ترسيدم که مبادا آب دهانش موقع صحبت کردن توي آش پاشيده باشه از يک قسمت ديگه ميخواستم بردارم که دوباره اين اتفاق افتاد بعد خواستم از زير بردارم باز همين طور شد وآش نخوردم ميخواستم براي اينکه مادرشوهرم ناراحت نشه شوهرم علتش رو به اونا بگه.
    امروز 16 فروردين خواب ديدم خاله شوهرم خونه ماست ونميدونم چي توي توالت انداخته پسرمن سطل آشغال دستشويي و چاه توالت رو با دست دائم زير ورو ميکرد و نميخواست من متوجه بشم که کار خاله همسرمه پيش خودم ميگفتم حالا خوبه توالت ويا شايدم ميگفتم سطل آشغال نميتونم تشخيص بدم ميگم خوبه حالا به اين بهانه تميز داره ميشه و هي آشغالها جمع آوري ميشد وکم ميشد ميگم معلوم نيست خاله اش چيزي توي توالت انداخته يا شايد سي دي پنهان کرده وخلاصه براي من سئوال شده بود به پسرم ميگم دستاتو تميز بشور ميگه معلومه ميشورم هي ميخوام بگم دستاتو تا بالا با وايتکس بشور اما نميدونم چرا نميتونستم بگم و انگار اين دنباله خواب بود يا يه خواب ديگه خواب ديدم داريم پياده ميريم ده سر زمين کشاورزي پدر شوهرم انگار با خانواده پدرشوهرم بوديم توي جاده روي سيم برق که از سرو ته اون سمت راست وچپ جاده بود يک اتوبوس باريک روي سيم بود که دختراي مدرسه اي توش بودن از زيرش که رد شديم خيالم راحت ميشه که رومون نيفتاد باز فکر ميکنم خوب من معلوم نيست کي ديگه از اينجا رد شم بچه هام که براي کمک پدربزرگشون ميان پس چي بعد ميگم اين کار خيلي خطرناکه ونبايد اين اتوبوس اينجا باشه جاريم ميگه سري بعد قراره داداشم اينا بيان روي سيم برق بعد ميبينم رسيديم سرزمين اما جور ديگه بود اون موقع سردتر شده بود ميگم کاش لباس بيشتر براي پسر کوچيکم مياوردم از خاله همسرم ميخوام گوشيشو بده زنگ بزنم به همسرم بگم بياره فکر کنم ميگه شارژ نداره شک کرده بودم راست ميگه يا نه
    سلام امروز 16 فروردين خواب ديدم يک مانتو يا پالتو به رنگ تقريبا آجري پوشيدم و دوتا شال يکي همرنگ مانتو ويکي رنگارنگ ويک روسري مشکي هم دارم موندم کدومو سر کنم به مانتوم بياد تصميم ميگيرم روسري مشکي رو سر کنم باز وقتي امتحان ميکنم ميبينم همونکه شبيه آجري هست بهتره با اينها احساس کردم باکلاس وزيباتر شدم پيش خودم ميگم پس بگو چرا هيچ وقت مثل بقيه خوش تيپ نميشدم چون هميشه يک مدل واونم مشکي ميپوشيدم و از تيپ جديدم احساس رضايت ميکردم
    امروز 15صبح فروردين خواب ديدم موهاموکوتاه کردم ولي يک قسمت هاش بايد کوتاهتر و درست بشه به قصد آرايشگاه مي رفتم اما هر دفعه يادم مي رفت از جلوش رد ميشدم وکار ديگه انجام ميدادم وديدم که توي بيمارستان و شايد اورژانس بودم نعوه خالم رو ديدم انگار براي حاملگيش اومده بود ميدونستم خانوادش همراهش هستند ولي نميدون کيا باهاش داخل بيمارستان اومده بودند با ديدنش خوشحال شدم و دوباره يادم اومد موهامو کوتاه نکردم و بايد برگردم داشتم برميگشتم ولي يادم نيست آخرش کوتاه کردم يا نه
    امروز 15صبح فروردين خواب ديدم جايي هستيم فاميلها هم هستند با جاريم دارم صحبت ميکنم از دختر خالم بطور اغراق آميز تعريف ميکنم وروي مومن بودنش بيش از حد تاکيد ميکنم به اميد اينکه باهاش احساس راحتي کنه بعد ميبينم رفت اون طرف روبروي من جايي مثل درگاه که مابين دوقسمت از خونه هست که تنگ هم بود نشسته و داره با يکي از فاميلهامون صحبت ميکنه نميدمنم دختر خالم بود يانه
    سلام امروز 15صبح فروردين خواب ديدم جلوي مغازه اي هستم که انگار قنادي بود بعد يادم مياد وسايلي رو اونجا امانت گذاشتيم وفراموش کرديم مثل خواکي هاي عيد بود با همسرم ميريم داخل توي همون مغازه جمعيتي روي صندلي مثل سالن هاي ورزشي نشسته بودن جلوتر يکي از همکلاسي هامو ديدم خودمو زدم به اون راه وسايلي که اونجا جا گذاشته بوديم انگار بهم ريخته بود و بعضياش خورده شده بود به همسرم گفتم بيا اين وسايل رو جمع وجور کنيم ببريم با ناراحتي ميگه هيس باشه هيچي نگو من هم که اين حرفو زدم براي خودشيريني بود که به همسرم بگم هواي مالت رو دارم
     <      1   2   3   4   5    >>    >