• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    امروز جمعه 13 ارديبهشت خواب ديدم تو لحاف تشک خوابيدم و چند نفر ديگه هم هر کدون روي تشک خودشونند و دور هم هستند همون خانم که قبلا نوشته بودم نوه عمم و عموم هست هم سرجاش بود ونميدونم خواهراش يا از همون افراد خانوادش دور هم بودن ومن تنها توي جاي خودم حسرت ميخوردم که همه يکي رو دارند اما من نه. اينم که اينقدر با هم دوست بوديم که خونشون تهرانه فقط گاهي مياد و ميره باز ميگم نه اگه اينجا هم بود مثل الان سرش گرم خانواده خودشه پدر شوهرم بالا سرم روي چيزي نشسته بود دلش براي من خيلي ميسوخت و احساس ميکنم که انگار حرکتي کرد با خودم ميگم نکنه فکر کنه تنهايي اذيتم ميکنه بياد اينجا که تنها نباشم اروم دستمو يا پامو دراز ميکنم که اگر هم خواست بياد ببينه که جا نيست و نياد
    پاسخ

    سلام خدمت فايفاي عزيز، اين، صد و پنجاه و دومين رؤيايي بود که نوشتيد. واقعا از لطفتون ممنون. رؤياهاتون در حال تحليله که يک مقدار فرايندش طولانيه. فکر ميکنم تا الان 50 تاش تحليل شده، اما هر چقدر تعدادش بيشتر باشه بهتره. باز هم اگه از رؤياهاتون بنويسيد خيلي ممنون ميشم.
    خواب ديدم نعوه داييم البته يه دايي ديگم خيلي خوش آب ورنگ ولي شوهرش پير شده وصورتش پر چروک شده قبلا هم خواب ديده بودم ميگم شوهرت چشه ميگه سرتونين داره که توي خوابهاي قبلي بود اگر نيازه اونايي رو که قبلا توي خواب ديدم وبراتون نوشتم ذکر کنم که اين فرد مثلا همون فرد که توي فلان خوابم ديده بودم هست چون بعضي از اين اشخاص تکرار ميشن
    پاسخ

    سلام، با تشکر از خواباي گرانقدرتون، کلا بهتره خوابهاتون رو با جزئيات توضيح بديد. و اگه اطلاعاتي هست که به درک بهترشون کمک ميکنه، خيلي مفيدتر خواهد بود.
    امروز پنج شنبه خواب ديدم عروسي يکي از دوستامه که فاميل ونعوه عمم وعموم هم هست البته ازدواج کرده بچه هم داره ديدم که لباس عروس پوشيده من توي مراسم انگشترمو بهش ميدم باز توي مرحله اي ديگه از همين مراسم شايد مثلا عقد و عروسي بود يه انگشتر ديگمو که البته اين يکي رو تو بيداري ندارم بهش ميدم بعد نگران شدم که نکنه بفهمه مال خودمه چون يادم رفته بود تميزش کنم و حتما موقع ظرف شستن توش آشغال رفته مخصوصا انگشتر اولي که بيشتر احتمال داره کثيف باشه همون موقعها دفترچه بيمه مو از روي دلسوزي به نعوه داييم دادم وحالا متوجه اشتباهم شده و مونده بودم پيش همسرم چه جوري بگم ميگم حتما اون انگشتر اولي تا الان چهارميليون تومن شده نميدونستم چه کار کنم دنبال خونه نعوه داييم ميگشتيم رفتم از برادر شوهرم هم کمک گرفتم که پيداش کنيم که ازش بگيرم وانگار دنبال يه آدرس ديگه هم براي گرفتن اينا بوديم انگار پاي پليس رو هم باز کرده بودم خيلي هول شده بودم که زودتر تا همسرم متوجه نشده پس بگيرم البته نميدونم بيشتر دنبال کدوم يکيش ميگشتيم احتمالا هردوش فقط يادمه توي کوچه اي دنبال خونه نعوه داييم بوديم
    حدود يکسال پيش خواب ديدم رفتم حمام غسل توبه کردم که ديگه گناه نکنم به جز يک گناه که پيش خودم فکر کردم خدايا اين يکي رو ببخش اينکه جز گناه حساب نميشه
    حدود دوسال پيش خواب ديدم من وداداشم زنداني شديم اول داداشم آزاد شد يا شايد فرارکرد بعد من قصد فرار کردن داشتم اونجا هم يک خونه بود بعد شايد در زدند من رفتم درو باز کنم يا همين جوري جلوي در رفته بودم به فکرم رسيد که حالا که جلوي درم فرارکنم بعد ديدم داداشم ازهمون جا رد شد ولي توجه نکرد شروع به دويدن کردم ميترسيدم پشتم باشن رفتم خونمون نميدونم از در يا پنجره به هر حال اول وارد اتاق کوچيکه شدم و رفتم زير تختي که روش رختخواب چيده شده بود و ميترسيدم بيرون بيام که نيان منو ببينند البته خونه خونه اي که توي بيداري داريم نبود
    چند ماه پيش خواب ديدم پسرداييم که فوت کرده اومده جايي بيرون از خونه انگار کنار ماشين بوديم ودائم داره از من بخاطر اينکه به خانومش کمک کردم تشکر ميکنه چندين بار تشکر کرد وگفت که خانومشو من نجات دادم البته روز بعد توي بيداري خواهرخانومش اومده بود پيش مامانم واز دست شوهرش شاکي بود مامانم نصيحتش کرد و اون خانم رفت
    حدود يکسال پيش خواب ديده بودم در خونه اي مادر شهيدي هستم کمي لاي درو باز کرد و به من يک نشان طلايي انگار بعنوان پاداش بهم داد واون خانم چادر سرش بود و روشو گرفته بود
    امروز 10 ارديبهشت خواب ديدم صحبت جن يا چيزي مثل اين بود توي يک اتاقي رفتم انگار تاريک بود فکر ميکنم برادرزادم يا شايد کس ديگه بود گفت همين الان اينجا بود تو که داشتي ميومدي تو غيب شد نميدونم انگار اون موجود که غيب شد قيافش شبيه به دايناسور و تو اين مايه ها بود
    امروز 10 ارديبهشت خواب ديدم جايي هستيم بعد من ميرم طرف آبخوري که وضو بگيرم انگار مردانه بود و قسمت زنانه نميدونم کجا بود همونجا وضو ميگيرم چندتا شير آب کنار هم بود وحوض نداشت شيرها با فاصله زياد از زمين بود وآب تميزي داشت وضو ميگيرم مامانم مياد وبهم ميگه بيا ديگه بعد چيزي ميگه ومسخرم ميکنه من ناراحت نشدم يکي از خانوماي فاميل هم کنار مامانم بود بعد ميبينم جايي انگار توي مازندران هستيم سرسفره اي بزرگ نشستيم وآشنايان و فاميلها هم بودند هم رديف من نشسته بودند با پسر کوچيکم نميددونم در مورد چي صحبت ميکنيم به شوخي ميگم همش تقصير اين شمالياست ببين اينو از شمال خريديم اون يک شمال واينجا که الان هستيم يک شمال ديگه هست مشهد شمال شرقه اينجا شمال غرب هر دو تاش شماله يک خانم تقريبا روبروي من نشسته بود وانگار عاشق من شده بود و چون من چادر سرم بود دختراش که اومدند بهشون گفت از اين به بعد چادر سرتون کنيد وديگه با مانتو نبينمتون من اروم خندم گرفت ومخفي کردم بعد همون خانم بلند شد ومانتوشو در آورد ولباس زيرش هم پوشيده نبود تعجب کردم با خودم ميگم شايد ديد من خندم گرفته لجش گرفت بعد ميبينم دوباره دارم دنبال جايي البته توي خيابان براي وضو ميگردم داشتم ميرفتم جلوم مه بود يک پسر بچه اونجا بود بااينکه ميدونم شماليه و مه زياد ميبينه سر به سرش ميذارم ميگم مه رو ببين باورت ميشه اينجور مه هست بعد مي فهمم بچه پررويي هست ميگه حالا تا چند روز ديگه بيشتر ميشه اون وقت بيا با هم بريم دور بزنيم ديگه بهش چيزي نميگم اول که مه رو ديدم کمي داخل مه شدم پشت سرمو نگاه ميکنم ببينم مه وقتي ميخوام برگردم هم هست ميبينم نه بعد براي وضو کمي جلوتر رفته بودم برميگردم و شيرهاي آب رو پيدا ميکنم و وضو ميگيرم
    امروز 9 ارديبهشت خواب ديدم جايي بودم که قبل يا بعد از مراسم بود انگار مجلس مربوط به خانواده عموم يا بچه هاش ميشد که البته خودش فوت کرده پسر بزرگ عموم يه بشقاب که فکر ميکنم برنج و ته ديگ بود به من داد من نميدونستم چيکارش کنم براي خودمه يا بايد به کس ديگه بدم روم نشد خودم بخورم انگار يه قاشق خوردم بعد يکي از نعوه هاي عموم اونجا بود دادمش به اون خانم همين طور دوباره چند تا بشقاب ديگه به بعضيا دادند انگارميخواستند صاحب مجلس متوجه نشه که اول يا آخر غذارو نميدونم به چه دليل يواشکي بخورن يه پسر بچه از اقوام اونجا بود يک روسري حرير سرش کرده بود ميگم چقدر اين روسري قشنگه اين بچه کيه بعد که درمياره ميشناسمش به خودم ميگم اينم زشت نيستا چقدر با اين روسري تغيير ميکنه کمي سفيدتر از توي بيداري بود
    امروز 9 ارديبهشت خواب ديدم جايي شبيه به حياط مدرسه بود چندنفر به ديوار تکيه داده بوديم من چادر سرم بود وروبروي ما چند رديف خانم و پشت اونا چند رديف آقايون نشسته بودند نميدونم روضه يا نوحه ميخوندند يا هر چي بود مراسم مذهبي بود ساق پام پوشيده نبود و جلوي خانوما به خودم مي باليدم يکدفعه اون بخش از مراسم که تموم ميشه يکدفعه به خودم ميام ميگم واي ما ايستاده بوديم و اقايون و بقيه نشسته بودن حتما پام معلوم بود خيلي ناراحت ميشم باز پيش خودم ميگم نه اينجور مواقع عادت دارم که ناخودآگاه خودمو با چادر بپوشونم حتما پوشيده بودم وگرنه متوجه ميشدم بعد ميبينم طرف راست من دونفر در گوش مردي چيزي ميخونن که نوحه يا از اين قبيل بود بهش ياد ميدادند که بعد اون بخونه يکي طرف راست و يکي طرف چپش بود و اون آقايي که ميخواست ياد بگيره وسط حالت قوز کرده و خيلي کوتاه کرده بود خودشو و هر سه نشسته بودند باخودم ميگم چرا اينا اومدند اينجا نشستند و تو گوش اين ميخونن خوب اون اقا بلند ميشد بره پيش اينا که يادش بدن که متوجه ميشم اون اقايي که ميخواست ياد بگيره فلجه
    امروز چهارشنبه خواب ديدم با داداشم اينا هستم و منو جلو آرايشگاه پياده کرد ميرم ميبينم خود آرايشگر نيست ميگم کي مياد ميگن الان خياطيه اونا بعدازظهر ميان بعد ميگم براي موهام بايد چيکار کنم ريشه اش چربه اما ساق مو خشکه متوجه ميشم خندشون گرفته انگار که يه سئوال عجيب پرسيدم با خودم ميگم خوب حتما اگه ريشه چرب باشه وقتي شانه ميکنيم ساق مو هم چرب ميشه حالت خندشون مثل موقعي بود که وقتي افراد مسن چيزي ميگن و جوانها ميخندن بود بعد کمي اينور اونور ميزنم وميام انگار طبقه پايين يعني همکف داداشم مياد که بريم انگارخونه مامانم بود بچه اي که تو بيداري نداره خواب ديدم همونجا توي هال خوابيده وداداشم با ماشين دنده عقب مياد من بچه رو برميدارم وبه دروغ براي اينکه بيشتر مواظب باشه ميگم داري چيکار ميکني نزديک بود له کني بچه رو بعد دنبال چادرم ميگردم پيداش نميکنم يه چادر مشکي که قبلا خريده بودم اونو پيدا کردم کمي کهنه شده بود پايين چادر مشکي هم عکس سبزه زار بود فقط سمت چپش کمي لک انگار مابين قرمز وصورتي شده بود تصميم گرفتم همينو سر کنم داشتم اندازبراندازش ميکردم با صداي زنگ بيدار شدم ساعت 9 صبح بود
    4 يا 5 ماه پيش خواب ديدم ميخواييم بريم بالاي کوه تفريح خانواده برادر شوهرم بودند که از دختر کوچيکش يادم مياد ومن هم تنها بودم از کوه که باصفا و سرسبز بود بالا ميرفتم فکر ميکنم پابرهنه بودم وبه سختي بالا رفتم بعد به يه غار رسيديم خانمهاي فاميل اونجا بودن و از يکيشون خوب يادم مياد که بود سقفش هم انگار بلند نبود با خودم فکر ميکنم که آخرش همينه واز اين بالاتر نداره
    يکشنبه خواب ديدم يکنفر توي انگار راهرويي داره راه پله ميسازه کم بود و قسمتي که مثل پاگرد بود پله هايي با فاصله خيلي خيلي نزديک به هم بي نظم وانگار عمودي کنار هم بود و من کنار همون شبه پاگرد ايستاده بودم و نگاه به بي نظمي اون ميکردم ببخشيد که خوابهاي کوتاه رو هم مينويسم چون شما خواستيد هرچي بود بنويسيم وباور کنيد قبل وبعد اين خوابارو يادم نمياد و نهايتش همينه که مينويسم
    پاسخ

    سلام، خواهش ميکنم. من ازتون ممنونم که خواباي کوتاه و بلند رو مينويسيد. اتفاقا خوبه که توي رؤياهاتون هم خواباي کوتاه باشه و هم خواباي بلند.
    سلام 30 فروردين ساعت 7 تا 9 دقيقا موقعش رو يادم نيست و کوتاهه خواب ديدم توي تلويزيون داره آشيزي نشون ميده يک پياله مارمالاد نارنجي هم کنار اون آقايي بود که ياد ميداد من به شوهرم ميگم واي چه مارمالادي به شوخي ميگم کوفت بخوره شوهرم ميگه ممکنه کسي اين حرفو بزنه بعد واقعا براي اونطرف کوفت بشه ميگم نه بابا
     <      1   2   3   4   5    >>    >