• وبلاگ : رويابين
  • يادداشت : لطفا آخرين رؤيايتان را اينجا بنويسيد
  • نظرات : 88 خصوصي ، 151 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4   5    >>    >
     
    سلام امروز صبح حدود ساعت6تا8 دقيقا نميدونم خواب ديدم جايي هستيم مادر شوهرم ميگه وقتي ميخوايد برگرديد خونه براي من فلان چيز بخريد اما من خودمو به اون راه ميزنم وبعد به همسرم ميگه من ناراحت شدم و پيش خودم فکر ميکنم اگه بخواييم خودمونم رومون نميشه بخريم چه برسه براي اون و اميدوارم که همسرم روش بشه و بخره باتشکر
    يکبار حدود 5سال پيش خواب ديدم همسرم گاهي هست وگاهي نيست وبا دوستاش هست دوستاش هم احتمالا پسر دائيي هام بودند بعد ديدم جايي مثل سالن بود همسرم داره رد ميشه لباسهاي پرزرق وبرقي پوشيده بود وآرايش کرده بود بعد توي خيابان طرف خونه که ميرفتم باز ميبنيم بادوستاش داره بيررون ميره توي خواب احساس بدي داشتم
    چند سال پيش خواب ديدم خواهرم که فوت کرده بود اومده خونمون يک لباس سبز بلند تنش بود وانقدر زيبا بود که دوست داشتم بقيه هم ببيننش چون باعث افتخارم بود از خواب که بيدار شدم ساعت شش ونيم صبح بود جالب اينجاست همون موقع مامانم خواب ديد خواهرم اومده و آدرس خونه مارو ميپرسه مادرم هم ميگه يادته خونه عمه آمنه کجا بود فاطمه هم همون جا ميشينه از خواب که بيدار شده بود ساعت شش صبح همون روز بود
    سرزمين کشاورزي پدرشوهرم اتاقي تقريبا قديمي هست وجلوتر يک استخر حدود سه سال پيش خواب ديدم آقايي از بستگان ما که البته دقيقا نميدونم چه کسي بود خيلي پولداره ويک ماشين گرانقيمت داره که توي جايي مثل اين اتاق نگه داشته تا اسيب نبينه بعد که توي ماشينش يا کنار ماشين بود ناگهان آتش ميگره وفريادهاي وحشتناکي ميکشه و توي استخر پرتاب ميشه توي دلم ميگم خوب شد افتاد توي آب ديگه نميسوزه اما آتشش خاموش نميشد و دائم فرياد ميکشيد
    حدود دو سال پيش خواب ديدم سگي رو بغل کردم اما احساس خوبي بهش نداشتم
    حدود 7 سال پيش خواب ديدم پدرم که اون موقع مرحوم شده بود شام و ناهار خونه ما مياد انگار مادرم مسافرتي جايي بود يک بار که ديدم باعجله داره از راه پله پايين ميره بهش ميگم بمون فکر ميکنم ميگم براي ناهار بمون ميگه نه ميخوام برم بيمارستان ملاقات ميگم مامان بيمارستانه ميگه نه (صبح زود همون روز به ما خبر دادند پدر بزرگ هممسرم بيمارستانه که بعد سه روز هم فوت کرد)
    يکبار حدود سه سال پيش خواب ديدم خونه خيلي مدرني داريم وانگار وسايلش مربوط به آينده بود اول ميبينم مادرم مريضه و خوابيده بعد ميبينم پسر کوچيکم هست که خوابيده باز ميبينم جا پهنه اما نخوابيدند نشستند بالا سر جايي که پهن بود وسيله اي داشتيم که هرکس از را پله بالا ميومد نشان ميداد خانومه يا آقا و اينکه چه جور آدميه بعد کسي داشت بالا ميومد دستگاه نشون داد آقاست وبه قدري خوب وپاک هست که در حد پيامبرانه منتظرم بياد تا ببينم کيه توي دلم ميگم هيچ کس نميتونه باشه به جز پدرم تا اينکه دستگيره در حرکت کرد در باز شد و ديدم که همسرم داخل شد
    شايد يک سال پيش خواب ديدم انگار توي اون دنيا هستيم همه فاميلهاي ماجمع بودند جايي مثل مدرسه بود نماز ميخوندند وتوي حياطش که بزرگ بود مردها وتوي يک اتاق مانند هم که شايد خيلي بزرگ نبود خانهما نماز ميخوندند وهمسر من عبا پوشيده بود و انگار از تمام انهاييکه اونجا بودند از نظر ايمان سر بود وهمه به اون اقتدا ميکردند
    سلام ديشب شب 13 فروردين خواب ديدم جايي هستيم و نميدونم انگار ميخواييم دزد بگيريم يک آينه فکر ميکنم توي يک فرورفتگي مکعب شکل بود براي اينکه بتونيم دزد رو زير نظر داشته باشيم وببينيم که اون مارو ميبينه يا نه جلوي آينه به پسر بزرگم ميکيم بايسته ويا شايد گفتيم از جلو آينه فرار کنه بعد يکي محکم با چيزي مثل چماق زد توي سرش اما طوري نشد واين زدن پسر من هم جزئ نقشه مان بود
    چندوقت پيش خواب ديدم توي باغي هستم که پراز درخت پرتقال بود از باغ بيرون اومدم هواي بيرون با هواي باغ فرق داشت ازبيرون ميديدم باغ دربزرگي داره البته درش چندان زيبا نبود ولي توي باغ باران نم نم ميباريد و هوا ابر بود واينطرف از اون طراوت وزيبايي خبري نبود
    قبل از ازدواجم حدود 25 يا26 سال پيش خواب ديدم توي بهشت هستم مثل پشت بام بود (انگار راهش هم از روي پشت بام دستشويي ما بود که شاخه اي از درخت مو اونجارو پوشانده بود البته در بيداري) به هرحال حس بسيار خوبي داشتم فقط زني جلوي در بهشت نشسته بود ومثل مار نقش ونگار داشت وترسناک بود وجود و وحشت از اين زن نميگذاشت از بهشت لذت ببرم البته بعد از يک مدت من شروع به آرايش کردم وخودم اينجوري تعبيرکردم
    خواب ديگه 15 سال پيش ديدم جايي بازم نزديک خانه ما درتهران خرابه اي هست ادمها مردند ومثل شمع که اب ميشه ريختند وروغنشون در اومده حس غريب و وحشتناکي بود
    دوتا خواب ديدم که شايد بالاي 15 سال پيش ديدم يکي اينکه خواب ديدم در جنگلي هستم با حال وهواي خاص وجنگل هم زيبا کلبه اي توي جنگل بود از مادرشوهرم ميپرسم مال کيه ميگه جعفر يعني همسرم اون موقها که عقب مانده بود اينجا زندگي ميکرد از اون محيظ که خارج ميشديم يک تکه کوچيک مثل يک راهرو زيبا بود که از برگ بود البته جنگل تمام نميشد
    باسلام 4يا5 سال پيش خواب ديدم جايي رفتم شبيه خرابه ياخانه هاي نيم ساز اونجا يک آشپزخانه ديدم که ديوار هم نداشت قشنگ بود ويک رقص نور هم توي آشپزخانه ميديدم که خيلي زيبا بود داشتم برميگشتم که ميبينم مسيرم شبيه خيابانهاي تهران نزديک خانه خودمون بود وانگار ظهر وخلوت بود که متوجه ميشم کفشهامو جا گذاشتم وپابرهنه هستم ميخوام برم بيارمش ميگم ولش کن اونا که کهنه وداغون شده بود توراه هزارتا کفش فروشي هست ميخرم باز فکر ميکنم تا به کفش فروشيها برسم پاپرهنه ام برميگردم وکفشهامو ميپوشم دربيداري چنين کفشهايي داشتم
    دو سه سال پيش خواب ديدم نشستيم و بابام هم هست وداريم عکسامونو نگاه ميکنيم دور عکسها يک هاله سياه بود انگار که توي عکس ميخواست هاله و انرژي بد وسياه مارو نشان بده حتي پدرم رو بعد متوجه ميشم که اين قلابيه و کار جاريمه که پيش بقيه بگه ببينيد اينا اصلا وجودشون سياهيه بعد که مي فهمم تقلبيه خوشحال ميشم
     <      1   2   3   4   5    >>    >